برای دخترم آرنیکا

روزی که فهمیدم هستی...

1396/6/30 12:28
نویسنده : آمنه
17 بازدید
اشتراک گذاری

یک هفته ای میشد که دلدرد امونم رو بریده بود. بی بی چکا پشت هم منفی بودن و من تقریبا مطمعن بودم خبری نیست. اون روز بعد دو روز تعطیل توی خرداد 96 صبح که بیدار شدم با یه بی بی چک خواستم تکلیفمو روشن کنم تا اگه منفی شد زعفرون بخورم. خوابالو و با چشمای خسته بی بی چک رو تست کردم. سریع دو تا خط افتاد. مگه میشه؟؟؟ ماه اولو بی بیچک مثبت؟؟؟ دویدم بیرون از دسشویی و بابایی رو بیدار کردم. اونم بهت زده بود و مثل من این سوال تو سرش اومد که... خوب؟ الان یعنی تمومه؟ یعنی یه نی نی تو دل آمنه هست؟؟؟ 
تا بعد از ظهر که بریم آزمایشگاه دوتای دیگه بی بی چک تست کردم ولی بازم باورم نمیشد. تو راه آزمایشگاه برای بابایی کار پیش اومد و مجبور شد بره. و من بر خلاف تصوری که همیشه ازین روز آزمایش و دکتر رفتن بعد بی بی چک داشتم تنها رفتم. وای که چه حس عجیبی بود. من؟ آمنه 26 ساله ای که خودشو هنوز 15 ساله حس می کرد و الان کاملا در تضاد با این همه احساس مادرانه و بزرگ شدن بود... تنهایی نمونه خون داد. کاری که ازش متنفر بود و تنهایی رفت مطب دکتر. کاری که تا حالا نکرده بود. 
اون  روز عجیب بود و شیرین. یک ساعت تو شهر چرخیدمو فکر کردم. به تو. به خودمون. به روزای خوب. برات یه سرهمی خریدم و برای خودم دوتا گلدون کاکتوس کوچولو. 
و نتیجه آزمایشی که مثبت بود. تو اومدی تو دلم. خوش اومدی مامان. جشن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)